شاید روزی بیایی
روزی از روزهای خدا
که بی گمان زیباست
تا رسیده شود سیب کال احساسم،
با آفتاب حضورت
شاید بیایی و با هم سکوت کنیم
بوی باران
و خیسی درختان را با هم نفس بکشیم
و خدا را به مهمانی ساده خود دعوت کنیم
من باشم و نگاه تو
تو باشی و دست های من
دلم گرفته است نازنین
دلم گرفته است
از همه
نظرات شما عزیزان:
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خود خواهی من برتر از آلایش تو
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه داره
عشق را در چهره آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را قصه ها و گفت و گوها ست
من تو را درجسته محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از من برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقم شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ای آرامشم کن
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم... .
